ماه زده

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

ماه زده

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

ماه زده

ندیدم آینه ای چون لباس خاکی ها
همان قبیله که بودند غرق پاکی ها

به عشق زنده شدن «عند ربهم» بودن
شده ست حاصل آنان ز سینه چاکی ها
 
دلیل غربت شان اهل خاک بودن ماست
نه بی مزار شدن ها نه بی پلاکی ها

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند:
زمین چقدر حقیر ست آی خاکی ها.....


محمدجواد شرافت

پیوندهای روزانه

دیشب صدای تیشه، از بی ستون نیامد....

چهارشنبه, ۵ تیر ۱۴۰۴، ۱۲:۴۷ ق.ظ

پرده اول:

 

پیچیده عطر کربلای ۵ توی شهر

طرح جدیدی از گلاب قمصر آوردند....

_____________________________________________

پرده دوم:

 

دیدی تقاص اشک های مادرم را داد؟

صدام را از لانه ی سگ ها درآوردند.....

______________________________________________

پرده سوم:

 

خدایا این زمین برامون در ۱۴۰۴/۴/۴ چیزی رقم نزد....

تو برامون فردا چی رقم می زنی؟

______________________________________________

پرده چهارم:

 

امشب مانند ارمیای تنهایی شده ام در آپارتمان کوچکشان بعد از جبهه، بر روی تخت آهنی اش خوابش نمی برد، نسیم صحرا، بوی خاک و صدای نماز شب های همرزم هایش در جبهه را بیشتر دوست داشت.

پرچم یا زهرا(س) ی روز سنگرشان را از پازل هزار تکه ماشین بنز قرمز رو به روی ساختمانی مجلل بیشتر می پسندید...

______________________________________________

پرده پنجم را شما بنویسد.....

 

 

 

______________________________________________

پرده ششم:

همه می دانستند ارمیا رفتنی است، این را کماکان از ریش های پرپشتش، صورت لاغر و تکیده اش و چشم های نافذ و مشکی اش می فهمیدند؛ بعد از جنگ هر روزی که ارمیا به دانشگاه می رفت و به خانه بر می گشت، شهلا خانم(مادر ارمیا) با خودش فکر می کرد که ارمیا دقیقا چه روزی می رود؟ آخر آدم ها می روند به جایی که روحشان رفته و ارمیا خیلی وقت بود که اینجا نبود. ارمیا در این پازل شهری جایی نداشت و عاقبت آن روز رسید؛ یک نامه کوچک با دست خطی مرتب در میان کاغذ های بسیار یک کتاب قطور مکانیک....

 

برمی گردم ، اما نه حالا

خداحافظ

ارمیا‌.

 

 

• • • 🔺️🇵🇸🚀🌱• • • • • .......................

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴/۰۴/۰۵
هیپنو تیک

نظرات  (۵)

مخشره یادآوری ارمیا اونم حالا

محشره

واقعا گل کاشتی

و جه تکه های نابی رو ازش نقل کردی

پاسخ:
🥲🥰

تازه اون قسمت کارگاه نجاریه و اون نماز خوندش در جنگل رو نگفتم
۰۵ تیر ۰۴ ، ۰۷:۰۳ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

خدا پشتیبان این مرزو بوم باشه 

 

پاسخ:
آمین.... خدا پشتیبان همه ی مرز و بوم ها و همه ی ملت ها باشه
۰۵ تیر ۰۴ ، ۱۳:۱۶ میم مهاجر

هم سن‌وسال ارمیا بودم و در سفر شمال که کتابش رو خوندم

و چقدر بهم چسبید و حال‌وهواش برام جالب بود... 

یادآوری شیرین و بجایی بود. 

پاسخ:
احساس می کنم ۱۹ سالگی برای همه یه احساس منحصر به فرده.....

خوشحالم که یادش افتادید..‌‌

جلد دوم کتاب ارمیا "بیوتن" نام داره از آقای امیرخانی
۰۵ تیر ۰۴ ، ۲۰:۱۵ صامد حمزه

چقدر کتاب بی وتن را دوست دارم

کتابی که مسیرم را عوض کردم

 

تمام لذتی که با وهم و خیالم از زندگی در غرب برای خود ساخته بودم را نابود کرد

و من بیشتر از گذشته درگیر این وطن شدم، وطن اسلامی

پاسخ:
آلبالا لیل والا.....
البلاءُ للولاء......

این رو که ما نمی گیم...
"سیلور من" ها می گن...
یا همون "هفت کور" که دیگه رسیدن به نیویورک.... :)
۰۵ تیر ۰۴ ، ۲۰:۲۸ میم مهاجر

بیوتن رو هم خوندم، همون موقع

ارمیا رو بیشتر دوست داشتم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">