صبور و ادامه ندهنده....
دوستم عکس های قدیمی ۳ _ ۴ پیشمون رو برام فرستاده
دارم پوشه ی عکس های خودم رو نگاه می کنم و ....
یادم میاد که توی همه ی عکس ها چقدر تنها بودم..........
چقدر غمگین بودم
چقدر سعی کرده بودم رو به دوربین لبخند بزنم و خوب به نظر برسم
چقدر امیدوار بودم
و چقدر اون امیدواری هام به سرانجام نرسید
خب...
واقعا گریه ام گرفت
بابت این صبر هایی که کردم و بابت چیز هایی که هیچوقت درست نشد
نمی تونم بگم هیچ اتفاق خوبی نیفتاد
چرا ... اتفاق های خوب رخ دادن
اتفاق های خوب خیلی زیادی....
همیشه خداوند بعد از اون غم های شدید بهم علم ها و ظرفیت هایی داد که شایستشون نبودم و تماماً لطف خودش بود
با افراد و مسیر های تازه ای آشنا شدم
خدا رو یه کم بیشتر شناختم
پام به روضه ها باز شد
خداوند نعمت دین رو لطف کرد و منت سرم گذاشت و بهم داد ....
با این وجود گریه ام گرفت
صبر کردن اصلا کار راحتی نیست
به خصوص که یادت بیاد اینجا خودم رو با نهایت تلاش سر هم کردم و بعد بدونی که چند متر جلوتر دوباره شکستی....
اینجا با هزار زور و تلاش خودت رو دوباره به زندگی امیدوار کردی و چند متر جلوتر امیدت بدتر نا امید شد.....
اینجا در حال انجام دادن همه ی تلاشت بودی و جلوتر ....
و جلوتر انگار که هیچوقت هیچ تلاشی نکرده بودی...
نمی دونم با این وجود دنیا چه ارزشی داره
نمی دونم با این وجود دنیا به چه کاری میاد
و نمی دونم عکسِ بعدی توی این پوشه ام چطور عکسی می تونه باشه؟
و آیا اصلا عکس دیگه ای وجود خواهد داشت؟......
اگرچه کوله بار نیکی هام سبک و ناچیز و کوله بار گناهانم خیلی سنگینه
اگرچه دستام خالیه و جز شرمندگی و خطا چیزی ندارم برای ارائه به خدا
اگرچه چشم هام هنوز لیاقت دیدن امام زمان(عج) رو پیدا نکردن
اما خیلی خستم.....
برا اولین بار توی یه روز و یک زمان باهات یک احساس رو داشتم صبا :)