پرده اول:
پیچیده عطر کربلای ۵ توی شهر
طرح جدیدی از گلاب قمصر آوردند....
_____________________________________________
پرده دوم:
دیدی تقاص اشک های مادرم را داد؟
صدام را از لانه ی سگ ها درآوردند.....
______________________________________________
پرده سوم:
خدایا این زمین برامون در ۱۴۰۴/۴/۴ چیزی رقم نزد....
تو برامون فردا چی رقم می زنی؟
______________________________________________
پرده چهارم:
امشب مانند ارمیای تنهایی شده ام در آپارتمان کوچکشان بعد از جبهه، بر روی تخت آهنی اش خوابش نمی برد، نسیم صحرا، بوی خاک و صدای نماز شب های همرزم هایش در جبهه را بیشتر دوست داشت.
پرچم یا زهرا(س) ی روز سنگرشان را از پازل هزار تکه ماشین بنز قرمز رو به روی ساختمانی مجلل بیشتر می پسندید...
______________________________________________
پرده پنجم را شما بنویسد.....
______________________________________________
پرده ششم:
همه می دانستند ارمیا رفتنی است، این را کماکان از ریش های پرپشتش، صورت لاغر و تکیده اش و چشم های نافذ و مشکی اش می فهمیدند؛ بعد از جنگ هر روزی که ارمیا به دانشگاه می رفت و به خانه بر می گشت، شهلا خانم(مادر ارمیا) با خودش فکر می کرد که ارمیا دقیقا چه روزی می رود؟ آخر آدم ها می روند به جایی که روحشان رفته و ارمیا خیلی وقت بود که اینجا نبود. ارمیا در این پازل شهری جایی نداشت و عاقبت آن روز رسید؛ یک نامه کوچک با دست خطی مرتب در میان کاغذ های بسیار یک کتاب قطور مکانیک....
برمی گردم ، اما نه حالا
خداحافظ
ارمیا.
• • • 🔺️🇵🇸🚀🌱• • • • • .......................